ادبیات و فرهنگ
ای بلندای زلال آفتاب
ای صدای هم نوای موج و آب
قله ی البرز نامت سربلند
اطلس نرم صدایت بی گزند
سرکشیدی از محبت جام را
زنده کردی در دلم خیام را
با دل مجنون و با سرو چمان
بوی باران می دهی آرام جان
شمع بالینم بیا دلخسته ام
رند عالم سوز را دلبسته ام
با تو خواهم مسند خورشبد را
از درخت دوستی امید را
تو بزن آن زخمه را بر تار دل
بر رموز هستی و اسرار دل
تا جهان را غرق نای و نی کنم
خنده های آتشین می کنم
ساز خاموش تو فریاد نواست
با شب وصل تو آهنگ وفاست
جان عشاقی و جان عشق ما
در خیال آسمان عشق ما
اشک غماز مرا خون کرده ای
عالمی را آذرستون کرده ای
بر سرود مهر دارم گوش را
روز وصل و نغمه ی چاووش را
یاد ایامی که بوی دود عود
همره مرغ خوش الحان تو بود
عشقبازان را به سر غوغا ز توست
سر عشق گنبد مینا ز توست
اشک لرزان تو گنج شایگان
قاصدک پیوند مهر و دیلمان
دوش بی روی تو درها بسته شد
گنبد افلاک هم دلخسته شد
ریخت در جام تهی بیداد ها
هم نوا با بم زدی فریاد ها
آتش سودا زدی در جان مست
تا زدی گلبانگ بر رندان مست
ای دل خلوت گزیده در خزان
تا به کی سر گشته در سوگ بنان
تا کی از مرغ سحر گویی سخن
نالی از خون جوانان وطن
برق غیرت حاجت رندان بیا
درد عشقم در شب هجران بیا
تا دل سرگشته را پیدا کنم
اهل کام و ناز را رسوا کنم
شب سیاه و شب سکوت و شب خراب
چشمه ی خورشید شو بر ما بتاب
آستان حضرت جانان تویی
همدم دل خسرو خوبان تویی
محمد غلامی . فروردین 95
دشتستان